سلامت نیوز: اینجا مادرانگی کردن کار آسانی نیست؛ امروز مادری و فردا نیستی. شیشه، کراک، هروئین، تریاک و... مثل مین هر آن، میتواند زندگی و خانوادهات را روی هوا ببرد و به ته خط برساندت.
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه فرهیختگان نوشت: زری میگوید: «جانم را از من بگیرید، بچههایم را نمیفروشم.» هفت بچه قد و نیم قد دارد. اما مادر ماندن آنقدر اینجا سخت است که انگار خودش هم اطمینانی به حرفهایش ندارند؛ اینکه به خوبی امروزش، مادر بماند. درست مثل هاجر که یک روز همین جا نشسته بود و داعیه مادری داشت و حالا حتی خوب یادش نیست که چهار بچه داشته یا پنج تا... .
اینجا مادرانگی کردن کار آسانی نیست؛ امروز مادری و فردا نیستی. شیشه، کراک، هروئین، تریاک و... مثل مین هر آن، میتواند زندگی و خانوادهات را روی هوا ببرد و به ته خط برساندت.
توی کوچه پس کوچههای شوش، کنار سطل زباله یا هر جای دیگری، شاید نوزادی رها شده باشد. اینجا دیدن این صحنه کابوسوار غریب نیست. مادرِ خماری که کودک نحیفش را از یاد برده است. مثل «رویا»ی چهار ماهه که خبرش چند هفته پیش همه رسانهها را پر و افکار عمومی را سخت به خود مشغول کرد. موش مردهای کنار سطل زباله افتاده و مقدار زیادی زرورق و زمینی که گله به گله، آثار آتش رویش مانده است. روبهروی سطل زباله، دری آهنی است که پنج، شش بچه قد و نیم قد از آن بیرون میآیند. در گرمای 40 درجه نیمه تیرماه تهران، لباسهای آستین بلند تن دارند که در اندام نحیفشان زار میزند. جمعیتشان کم نیست. اینجا هر دری را که باز کنی انبوهی از کودکان با صورت چرک و دستهای کبرهبسته از خانهها بیرون میآیند؛ کودکانی که کسی از پسشان نمیدود و مراقبشان نیست.
بوی تند «نا» و ماندگی
به همراه مسئول طرح مادرانه جمعیت امام علی(ع)، که هرازگاهی به بهانه مددکاری این مادران از یاد رفته، به خانههایشان سری میزند، جرات پیدا میکنم و پرده چرکمردهای را که در آستانه خانه آویزان شده، کنار میزنم؛ بوی تند «نا» میآید و بوی گنگی که احتمالا عطر افیون، آمیخته با ماندگی است. دیوارهای آهکی، دودگرفته و مخروبه است و مقداری زباله کف حیاط کوچک خانه ریخته شده است. دور حیاط اتاقهای دخمهمانندی قرار دارد که هر کدامشان شبی 10 هزار تومان نصیب صاحبخانه میکنند. زنی آبستن، حیاط را جارو میکند و به هر اتاق که سرک میکشی چند نوزاد خوابیدهاند؛ نوزادانی که انگار همیشه خوابند و هیچ وقت صدای گریهشان شنیده نمیشود.
در میان این همه اتاق، وارد اتاقک نمور حنانه میشویم. معتاد به شیشه است و چهار فرزند دارد. توی اتاق کوچک و تاریکش باد نهچندان خنک کولر میوزد. گوشه اتاق در کنار چند بشقاب و قابلمه و اجاق گاز تک شعلهای که احتمالا نقش آشپزخانه را بازی و البته بساط نشئگیاش را فراهم میکند، کیسه کوچک زبالهای قرار دارد که همه مصرف این خانواده را نشان میدهد؛ مقداری پوست خیار و یک عدد پوست تخممرغ و یک پاکت قرمز رنگ مچاله شده سیگار. شوهرش توی خیابان ساز میزند و گاهی خودش هم به گدایی میرود.
گرچه پسر بزرگش همراه پدر در خیابانها مشغول کار است و پسر کوچکترش که تنها 11 سال دارد بعد از یک سال فرار از خانه به دلیل اعتیاد، حالا به خانه برگشته، در پاسخ به اینکه اگر پولی پشنهاد شود حاضر است بچههایش را بفروشد یا نه؟! با چشم، غمزهای میآید و میگوید که جان شوهرش به بچهها بسته است. اهل مشهد است. شوهرش اما اهل افغانستان است. همین دلیل کافی است که بچهها شناسنامه نداشته باشند. مینو، دخترک هفت ساله، که موهایش از ته تراشیده شده، کتاب فارسی کلاس اول دبستانِ کهنهای را ورق میزند و به امید یاد گرفتن حرفی از حروف الفبا آن را با اشتیاق نشان میدهد و میگوید سال دیگر به مدرسه میرود. اما برادرهای 11 و 17 سالهاش هیچ وقت رنگ مدرسه را به خود ندیدهاند.
مادر بودن برای سالمهاست
مریم یکی دیگر از ساکنان این خانه هزارتو است. اعتیاد ندارد. اما چشم که باز کرده دور و برش را افیونیها گرفتهاند. پیرزن صاحبخانه، مادرشوهرش است و اتاق 12 متریاش در طبقه بالای این دخمه، کمی دلبازتر و آب و جارو کردهتر است. کم ندیده مادرهایی که صبح رفتهاند و شب حتی به هوای بچههای قد و نیمقدشان هم برنگشتهاند. خودش برای یاری این زنان و کودکانشان به فعالان جمعیت امام علی(ع) در خانه ایرانی شوش کمک میکند. او میگوید: «مادر بودن برای سالمهاست. برای لبخطیهای که خماری شیشه عقلشان را پرانده، بچه معنایی ندارد.» و از خاطره سما میگوید. زنی 25 ساله که سه کودک قد و نیمقدش را در همین خانه رها کرد و از شدت اعتیاد دیگر به خانه برنگشت. میگوید: «با بهزیستی تماس گرفتیم و سه بچه را به بهزیستی دادیم.»
خیلیهای دیگر را مثل سما میشناسد و از زنی میگوید که روزی ساکن یکی از اتاقهای همین خانه بوده و با شدت گرفتن اعتیادش به کراک، حالا کارتنخواب شده است. میگوید: «گاهی میبینمش. میگوید که چند بچه به دنیا آورده و بچهها را ازش دزدیدهاند. معلوم نیست توهم زده یا از روی عقل میگوید. ولی خب هستند اینجا آدمهایی که به زور بچهها را از مادرهایشان میگیرند یا میفروشند یا برای کار گدایی و فروش مواد. خیلی اوقات خود پدرها و مادرهایی که اعتیاد دمارشان را درآورده، بچهها را مجبور به مواد فروشی میکنند. شنیدهام که نوزادها را 10 تا 15 میلیون خرید و فروش میکنند. یادم هست زنی برای دخترش که صاحب فرزند نمیشد، در این محله به دنبال نوزاد تازه به دنیا آمده بود و حاضر بود 10 میلیون تومان پول بدهد. اما این 10 میلیون هم نجاتشان نمیدهد؛ چون یک شبه قمار میکنند و همه را به باد میدهند.»
هفتپشتمان شناسنامه نداشت
در اطراف این خانه، خانههایی از این دستکم نیستند. نازگل ساکن یکی از همین خانههاست و با وجود اینکه تنها 25 سال دارد، صاحب هفت فرزند و معتاد به تریاک است. خانهاش توی زیر زمین بدون پنجرهای است و قابهای تزئینیای که روی دیوار نمور و طبله کردهاش چسبانده، کج است. خانهاش از دیگر خانههایی که در این محله دیدم، به خانهای که در آن زندگی جاری است، شبیهتر است. اهل زابل است و شوهرش مهاجر. اما خودش و فرزندانش شناسنامه ندارند. میگوید: «هفت پشتمان هم شناسنامه نداشت.» انگار به حساب نیامدن، میراث این خانواده است. به نگهداری از بچههایش تعصب دارد و جوری با علاقه از آنها حرف میزند، انگار نه انگار نیمی از این هفت تا، هر روز در خیابانها به دنبال لقمهای نان هستند. با این حال خیلیها میدانند خطر از نازگل دور نیست و او هم نزدیک پرتگاهی است که میتواند این تعصب مادرانه را به آنی از او بگیرد.
زایمان کودک معتاد در خانه
کاظم یک ساله است. مادر 17 سالهاش میگوید یک ماه میشود که ترکش داده و بچه به تازگی کمی تپل شده است. کبری خودش هم به تریاک معتاد است ولی با این حال بچهای در شکم دارد. میگوید برای تولد کاظم خیلی سختی کشیده و تنهایی بچه را در خانه به دنیا آورده و آرزو میکند زایمان دومش آنقدر سخت نباشد. از پرستارها و دکترها میترسد و حاضر نیست برای زایمان به بیمارستان برود، چون میترسد به دلیل اعتیادش کودکش را به او ندهند.
طراوت مظفریان، مسئول طرح مادرانه جمعیت امام علی(ع) میگوید: «مثل محله شوش کم نیستند؛ از شهریار تا ورامین. خانهها و خانوادههایی که بودنشان و ادامه زندگی خانوادگیشان به مویی بند است.»
او میگوید: «رنگ و رخسار این محلات در این سالها تغییر کرده و زنانه شدن اعتیاد، حتی مردها و کودکان را بیش از گذشته در معرض خطر قرار داده است.» مظفریان با اشاره به اینکه در سالهای گذشته و به کمک سمنهای فعال حقوق کودک، کودکان بیشتر از گذشته دیده میشوند، به زنانی که در دخمهها و این خانهها هستند اشاره میکند و میگوید: «این زنان را کسی نمیبیند. این در حالی است که اگر این زنان را ببینیم، بخشی از آسیبهایی که در این مناطق شاهد آن هستیم کم خواهد شد.»
*تمام اسامی زنان و کودکان محله شوش که در این گزارش استفاده شده، مستعار است.
نظر شما